دنیا نگه دار پیاده میشم من اهل
سفر باتو درتمام لحظات نیستم!
آری ما جنگ ندیده ها آمال دور دارازی داریم می خواهیم سنگ صبور لاله ها باشیم محرم راز آلاله ها سینه ای برای ابراز محبت به ستارها حلقه ای برای اتصال چند پاره سنگری برای ذکر تکه پاره ها ما برای فرار از انگا پناه نمی بریم به دامان ننگ بی آنکه جنگ را دیده باشیم دل به جبهه بسته ایم بیش از هر پرنده دیگری به پرواز پرستو ها وابسته ایم
گرسنه تر آئیم که عاشق نباشیم تشنه تر از آنیم که از عطش سیراب نباشیم در این معبر بعد از حضرت دوست امیدمان به شماست سخت براین باوریم آنها که از ظن عشق یار همند از همیدگر نمی رمند
بسم رب الشهدا والصدیقین
خواهرم انسانیت اینگونه نیست شخصیت هم زیباییه در گونه نیست
خواهرم این بد حجابی خواری است شخصیت هم نیست بیماری است
خواهرم این بد حجابی ترکش است با حجاب دیده در آرامش است
خواهرم این عشوه و نازو ریا ای دریغ از عفت و یک جو حیا
نازو عشوه جلوه ای حیوانی است قلب مولا خون از این نادانی است
قلب مولا درد ناک گردیده است بد حجابی ریشه کن گردیده است ؟
از شهیدان یادی ایا مانده است یا که عکس و چفیه بر جا مانده است
شعر از:بچه شهید(قاسم اللهیاری)
یک قطعه هنوز از پر پرواز کم است
یازده باز شمردیم یکی باز کم است
اینهمه آب که جاریست نه اقیانوس است!
عرق شرم زمین است که سرباز کم است...
پیشتر از آنکه رسد مرگ بمیری هنر است
کاش ای کاش که روزی هنری بود مرا
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین تکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغانها کردند و برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان این چه سودا بود با من؟
رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟
جوانمردان جوانمردی کجا رفت؟
مرا این پشت مگذارید بی پا
گناهم چیست پایم بود در خواب
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر غبض و بسط روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
یه ما بیچارگان زانسو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرازخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را؟
چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پایی به دست نردبان بود
مرا دستی به بام آسمان بود
شهید تو بالا رفته ای من در زمینم
برادر رو سیاهم شرمگینم
بسجی را توانی جز خدا نیست***خداهم از بسیجی ها جدا نیست
*
*
بسیجی ره رو راه خمینی***بر او زین ره ، ره ِ دیگر روا نیست
از تمامی کسانی که انتظار دارند
این وبلاگ به وبلاگی
خشک سرد بی روح بدون شوخی و تنوع و غیره باشد
دعوت مینمایم:
دعوت مارا به وبلاگ نپذیرند...
اینو:=شپش بازیگوش*پیام بازرگانی*
نکته:ما الان 15 سال داریم!
اگر بخواهیم در موضوعات خشک برخورد کنیم
که نواجوان نیستیم اونوقت میتونند
بهمون بگند :ننجون
سلام به بلاگ ما خوش آمدید
امیدوارم لحظات سودمندی رو در اینجا سپری کنید...
از دوستای خوبم در دبیرستان صهبای صفا هم دعوت میکنم اگر میتونند با ما همکاری کنند آمادگی خودشون رو اعلام کنند...
در پناه حق پیروز و موفق باشید.
التماس دعا...
به نام خدا
شب کز رخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشنه اگر آب نبیند سخت است
من نوکر و ارباب تویی مهدی جان
نوکر رخ ارباب نبیند سخت است