سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وفاداری، عامل الفت گرفتن [مردم با شخص] است. [امام علی علیه السلام]
به خدا شهدا زنده اند!
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نامه ای سوزناک از یک برادر احتمالا شهید به شهید صابر باقری

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از بچه ها به احتمال زیاد به شهید صابر باقری نوشته

نامه یک جوان 17 یا 18 ساله به دوست شهیدش

با این سوزی که نامه اش دارد احتمالا خود نویسنده هم شهید شده است

خوش به سعادت هر دوی آن ها

------------------

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم اخلص نیاتنا و اخلص اعمالنا لوجهک الکریم

اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین

حضور برادر عزیز و ارجمندم و استادم جناب ص – ب

سلام علیکم و یرحمکم الله و یغفر لکم الله انشا الله

برادر عزیز صابر جان !

 امیدوارم در کنار معبود و معشوق خود

و در میان یاران قدیمی که چند وقتی است ما را تنها گذاشته اید

 و شهد شیرین شهادت را نوشیده اند

 همواره خرم و شاد باشی

و ما را که کوله باری از گناه را بر پشت خمیده خود حمل می کنیم

 و همین سنگینی گناه ما را از رسیدن به کنار رب و کنار و جوار شما محروم می سازد

 فراموش نکرده باشی.

صابر جان !

هنوز صدای گریه و زاری و راز و نیازهایت را با خداوند منان از یاد نبرده ام

 و آن ها همواره در گوش من طنین انداز می باشد.

صابر جان !

 با این که چند وقت است از ما جدا گشته ای

ولی باور کن این مدت کوتاه همواره هر لحظه اش برایم سال ها گذشته

و در این مدت در این مکان مقدس جایی را نمی یابم

 که خاطره و یادی از تو نداشته باشم

هر جا نظر می افکنم تو را می بینم

که به ما می خندی و حق داری بخندی

 صابر عزیز !

دلم می خواست بودی و مدت های طویل می نشستیم

 و درد دل می کردیم تو مرا امیدوار می کردی

و من از بیچارگی های خود برایت تعریف می کردم

خلاصه دلی پر از خون را در مقابل دیدگانت پاره پاره می کردم

 و آن را نشان ات می دادم

چرا که عاشق همیشه در پی معشوق است

ولی این ابلیس پست چه ها با ما کرد

ما را از وصال یار محروم ساخت.

صابر جان !

به خدا اگر از جانب یار ندای وصل می رسید

باور کن یک لحظه درنگ نمی کردم

 و هم چون پروانه به آتش عشق می سوزاندم

 که حدی بر آن نتوان تصور کرد

 و در یک لحظه خود را به شما می رساندم

صابر جان !

عذاب دوری از یار و شما ها دارد

 همچون موری درون مرا می خورد و عذابم می دهد

چرا که شما نه یک برادر نه یک استاد

بلکه یک راهنما برای ما در زندگی بودید

اصلا صابر جان نمی دانم چه بنویسم

می خواهم با تو درد دل کنم نمی یابمت

و می خواهم همچون تو را یابم نمی توانم

 پس دیدم که باید قلم به دست گیرم

و با کاغذ و در روی کاغذ با تو سخن برانم  

صابر عزیزم برادر و استاد گرامی

والسلام  د – ی

ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلب اش بی خبرانند

کان را که خبری شد خبری باز نیامد

با صلواتی یادشان کنید تا شاید نظری بر ما خاکیان کنند

اللهم صل علی محمد و آل محمد

یا حسین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ف گودرزی ( پنج شنبه 85/12/3 :: ساعت 8:39 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

.
[عناوین آرشیوشده]